سلام ... نمی دونم در این قسمت از کجا شروع کنم ...
خطابم با اونایی باشه که اعتکاف اومدن یا اونایی که نیومدن ...
به هر حال مهمانی دیگری از خدا تمام شد ... خوشا به حال اونهایی که رفتند و استفاده کردند و متاسفم برای اون کسانی که نرفتن و اطلاعی هم در مورد اعتکاف ندارند .
سه روز شستشوی دل
شستشوی روح
دوری از گناه
صبر
عشق
دوستی
لحظه هایی با اعتکاف ...
الآن ساعت 23:15 جمعه
از سحر روز اول اعتکاف شروع می شه . منم یه جای دنجی پیدا کردم و یه ملحفه ای انداختم رو زمین و نشستم ( به قول سید محمد انجوی : چه جای دنجی )
فعلاً بچه ها در اختیار خودشونن . فکر کنم جلسه توجیهی ساعت 23:30 شروع بشه .
یک کم نگذشته بود که صادق از بچه های (( بچه های کتاب )) صدام زد و گفت مهدی بیا پیش ما جا هست ( آخه قبلش گفته بودم جا دارین یک کم من من کرده بود )
اینم صادق
شنبه روز اول اعتکاف :
ساعت 2:45 صبح با صدای زنگ مبایل که تنظیم کرده بودم بیدار شدم . رفتم تو صف سحری و بعد از اون خوردن سحری...
نماز صبح را اقامه کردیم . با همون صدای زیبای مکبر که پارسال هم مکبر بود . با جون و دل منتظر نماز صبح بودم و شنیدن صدای مکبر
عجب حال و هوایی
جاتون خالی
الآنم بعد از نمازه ... می خوام بخوابم ... معمولاً بعد از نماز صبح همه می خوابن ... فقط من که نخوابیدم
ساعت 10:27 صبح روز اول اعتکاف ...
نشستم کنار حجرمون و دارم با صدای بوی پیراهن یوسف حال می کنم .
قبلشم رفتم پیش دو تا از دوستان ( محمد و میثم ) 2 صفحه از ختم قرآنی رو که تو سایت قرآن کتاب دین من انتخاب کرده بودم خوندم .
ساعت 11:30 داخل غرفه باصر ( نخبگان ) بحث سهمیه بندی بنزین رو راه انداختیم . به نتیجه گیری های قشنگی هم رسیدیم .
به همین ترتیب نماز ظهر و عصر و بعد از ظهر هم مراسم سخنرانی و مداحی و بعد هم نماز مغرب و عشاء طی شد .
دیگه مطلبی ننوشتم تا روز آخر ( آخه اینقدر لذت داشت که یادم رفت چیزی بنویسم )
آخرین سحر
مصطفی حالش خیلی گرفته بود ، با آهی سنگین گفت : اینم تموم شد و ایستاد جلوی حجره و به معتکفین خیره شد ...
گذشت و گذشت تا اینکه :
نماز مغرب و عشای روز سوم اعتکاف همراه با اشک ریزی بچه ها در حین نماز تمام شد ...
مهمانی خدا تمام شد
پاک بودن تمام شد
باید .... باید برویم در لجن زار
تصاویر بیشتری از حال و هوای اعتکاف