ما تهران زندگی نمی کنیم . برای همین همه صحبت های حضرت آقا رو از راه دور ( شهرستان ساری ) از تلویزیون می بینیم .
این دفعه هم مثل دفعات قبل منتظر شدیم تا خطبه ها شروع بشه . اما ناهار هم جایی دعوت بودیم . و پدر گفت اگر زودتر از صحبت های آقا آماده شدید حرکت می کنیم . اما اگه همزمان با صحبت های آقا آماده شدید باید صبر کنبد صحبت ها تموم بشه . البته خودش حاضر و آماده منتظر بقیه نشسته بود . عکس العمل پدر این جور مواقع خیلی من رو توی فکر فرو می بره .
هر وقت موقع صحبت های حضرت آقا می شه همه رو ساکت می کنه و از اینکه کسی میون صحبت آقا حرف بزنه ابراز ناراحتی می کنه . دفعه قبل یادمه که گفت : حرف نزنید، فکر کنید امام زمان (عج) دارن صحبت می کنند . خیلی این حرف برام زیبا بود و فهمیدم با این همه ادعای ولایتی بودن هنوز جایگاه رهبرم رو اونجوری که باید درک نکردم . وقتی حضرت آقا تشریف آوردند یک حالت نیمه بغض ( فکر نکنم نیاز به توضیح باشه ) و مثل اغلب اوقات که آقا صحبت می کنند درونم غلغله ای بود . انگار مولکولهای بدنم داشتند می خوردند به اینور و اونور .به پدرم نگاه کردم ...منتظر این صحنه بودم . با سرعت رفتم و دوربین عکاسی رو آوردم . جوری که جلب توجه نکنه و حس پدر رو به هم نریزه ازش عکس گرفتم ... ( البته ترجیح دادم این عکسو تو وبلاگم نگذارم )
می دونم اگه میدید شاید ناراحت می شد اما دوست داشتم یه یادگاری از این حالت پدر داشته باشم .
چشمان پدر باز هم با دیدن آقا پراز اشک شده بود ...