• وبلاگ : دل نوشته هاي يک سرباز
  • يادداشت : سفر به شهر عشق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سمان 

    با سلام خدمت فرشته هاي خوب

    بي مقدمه دلم گرفته است

    مي شود كمي براي من دعا كنيد؟

    يا اگر خدا اجازه مي دهد يك كمي به جاي من خدا خدا كنيد؟

    راستي فرشته ها سلا متيد؟

    حال من كه هيچ خوب نيست جانماز سبز من دوباره گم شده

    شب رسيده توي اسمان دل ولي رد پاي روشن ستاره گم شده

    خوش به حالتان فرشته ها هر كجا كه خواستيد مي پر يد

    روي باد روي ابر روي شانه هاي ماه

    اسمان هميشه از شما راضي است

    مي رو يد بي گناه بي گناه بي گناه

    راستش دلم مثل يك نماز بين راه خسته و شكسته است

    او مسافر است مي رود به شهر افتاب گر چه راه افتاب بسته است

    كاشكي نماز هاي صبح من قضا نمي شد ند

    دست هاي من هيچ وقت از اسمان جدا نمي شد ند

    اي فرشته ها به دست هاي من كمك كنيد

    دست هاي كوچكي كه اشتباه مي كنند يا به قول مادرم گناه مي كنند

    اي فرشته ها كه تا هميشه روشنيد

    يك چراغ هم براي من بياوريد

    اي فرشته ها اي كه دل به حجره هاي نور بسته ايد

    حرفهاي من هنوز ناتمام مانده است

    هيچ كس ولي شعرهاي دفتر دل مرا نخوانده است

    با وجود اين بيش از اين مزاحم شما نمي شوم

    پس خدا هميشه حافظ شما

    اي فرشته ها فرشته ها فرشته ها