( چند لحظه صبر کنید که آهنگ شروع بشه و بعد شروع به خواندن کنید )
دوست دارم هر چی می تونم در بارت بنویسم .
اما اینکه از کجا شروع کنم .... نمی دونم
نمی دونم بسپارم به دلم یا قلمم ..
زود باش بنویس سید مهدی ...
بنویس ... ممکنه که دیر بشه
ممکنه دیر بشه و حتی نوشتن هم فایده ای نداشته باشه چه برسه به عمل .
تو چی هستی ؟
یه موجود عجیب ...
یه روح قشنگ ....
یه دل آروم ...
یه دل صبور ...
یک فداکار ....
یک مادر ...
می گم این مادر کیه ؟ چیه ؟ چرا اینجوریه ؟
چیجوری این همه محبت تو یه جسم جمع شده ؟ این همه صبر ... این همه عشق ...
هر کسی واسه خودش دنیایی از شرمندگی در مقابل مادر داره .
دنیایی از عقب ماندگی در مقابل مادرش داره .
تاحالا ازت پرسیدن که چیجوری زحمات مادرت و جبران می کنی ؟
آره ه ه ه خیلی شده ...
حالا ما چی جواب دادیم ؟
سعی می کنم بچه خوبی باشم ... درسامو خوب بخونم ... هر چی بگه می گم چشم ...
به نظرت می شه ؟ نه نمی شه ... شایدم بشه ....
نمی دونم ... نمی دونم ...
فقط می ترسم
دلهره دارم ...
نکنه یه روز برسه و هیچ کاری نکرده باشم و در حسرت گذشته بمونم ...
وای خدا به دادم برس
از این حرف های قشنگ همه بلدن ... من از این حرفهای قشنگ خوشم نمیاد
خدایااااا ... یه راهی نشونم بده ...
اون مادره ... مادر
دوست دارم خوشحالش کنم ... دوست دارم زحماتش رو جبران کنم ...
می خوام یه جور دیگه بشه ... می خوام داستان یه جور دیگه تموم بشه ...
اصلاً می خوام داستان تموم نشه ...
نمی دونم ... موندم دیگه چی بگم ...
بچه ها شماها تا الآن چیکار کردین ؟ به من هم می گین ؟
تو رو خدا به من هم یاد بدین ... بچه ها دیر نشه ؟
دیر نشه ؟
مادرم ...
دوست دارم