سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تابستان 1387 - دل نوشته های یک سرباز



درباره نویسنده تابستان 1387 - دل نوشته های یک سرباز
سید مهدی
یک بسیجی - یک ایرانی - یک مبارز
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
یادداشت های گذشته ( سیاسی )
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
زمستان 1387
تابستان 1388
بهار 1388
پاییز 1388
زمستان 1388
بهار 1389
تابستان 1389
تابستان 89
پاییز 89
زمستان 89
بهار 90
تابستان 90


لینک دوستان
قصر شیرین
سجاده ای پر از یاس
سید مهدی پیشنمازی
نکته های جامانده (سید مهدی پیشنمازی
شجره طیبه
پهلوان
فدایی سید علی
سوال
فلورانس مهربون
کبوتر امام رضا
مهدیار دات بسیجی
به نام شهیدان خدایی
لبیک یا مهدی ،یا خامنه ای
افشا
دیوانه دل
مهر
یک بسیجی
مرکز فرهنگی شهید آوینی
مجاهد مجازی
کشکول صادق
خزانه دل
الحدید
الفاتح
دفاع مقدس
فرزند روح الله سرباز سید علی
سایت خبری رهپویان وصال شیراز
شیعه نیوز
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
نسل سرخ
وبلاگ شخصی سید محمد انجوی نژاد
جمعیت وبلاگ نویسان حامی مقاومت اسلامی
پهلوان
اندیشک
جنبش حمایت از دکتر احمدی نژاد
وبلاگ گروهی فصل انتظار
جنبش حمایت از دکتر احمدی نژاد
تا بیکرانه ها
جهاد مجازی
دور فلک
چریک گرافیک
منتقم
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
تابستان 1387 - دل نوشته های یک سرباز


لوگوی دوستان



آمار بازدید
بازدید کل :319704
بازدید امروز : 10
 RSS 

 

دیگه نمی دونه چیکار باید کنه که  شریک زندگیش  بیاد و سوار بر اون اسب سفید اون رو سوار کنه و ببره .

ای بابا پس چرا این اسب سوار نمیاد ؟

نکنه نیاد ؟

حالا که نمیاد به زور سوار اسبش می کنم میارمش .

اگه دوست نداره سوار اسب بشه به درک ... بالاخره باید بیاد . طناب میندازم دور گردنش میارمش .

بله آقاجووون اینجوریه داستان این دختر قصه ما ... نه ببخشید دختران قصه های مااا .

طرف هم نمی خواد از عشق و حال و کثافت کاریش بزنه ... هم می خواد یک شوهر خوب و گل گلاب به موقع بیاد و ببرتش

اصلاً مامانش از خود این دختره حول تره

یکیو می بینی مانتوش اینقدر تنگه که از پشت و جلو می شه تعداد دنده هاشو شمرد ... وای به حال ...

یکیو می بینی پاچه شلوارش آب رفته از قضا اون قسمت رو هم اینقدر بتونه کاری کرده که ... ای بابا

یکیو می بینی اینقدر این یقه رو میاره پایین که دیگه ... ااا .. یک کم دیگه ...

یکیو می بینی همراه مامانش ... خود مامانه آب از سرش گذشته ماشالله چقدر لباس مناسبی پوشیده ولی دختر خانم ...

مادر جان یا شما خیلی حول کردی می ترسی رو دستت بمونه یا دخترت اول نوجوونی اینقدر افریطه شده که دیگه حریفش نیستی .

حالا پسر مردم ...

اصلاً مهم نیست این دختر از کجا می خواد رد شده باشه ...

از کنارش تو خیابون ... این گردن باید 180 درجه بچرخه تا از این فیض محروم نشه .

اگه دور میدون باشه این گردن باید 360 درجه بچرخه

تمام ملکول های بدن این جوون یه هو اینور و اونور می رن ... و ...

پسره داره می گه بابا اینا که دارن رد می شن بی برو برگرد احساس جنسی آدمو تحریک می کنن . حالا ما باید چیکار کنیم ؟ یعنی اصلاً چیکار می تونیم کنیم ؟

پسره داره راه می ره خانم هم داره از روبرو میاد ، با اون وضع ...

بعد که میگیم نکنین بابا ... می گن خب نگاه نکنین ...

ای بابا عجب داستانیااااااااا .... ما اگه نخوایم جلومونو نگاه کنیم پس کجا رو باید نگاه کنیم ؟

مثل اینکه تو یه جمع یه آدم بد صدایی عشق خوندن داشته باشه بعد ما که بهش می گیم نخون برگرده بگه شما گوش ندین ... تقصیر این گوش بی زبون چیه ؟

اصلاً می دونی چیه ؟ معلوم نیست اینا قراره بشن وسیله برای خواسته های جنسی دیگران ؟ یا وسیله ای برای صاحب شدن پسران ؟! فکر کنم هر دو .

بابا بیخود نیست به این نابیناها می گن روشن دل . از بس این کثافت کاری ها رو نمی بینن دلشون روشن و زلاله ...

خلاصه هر روز که می گذره این خانم ها یه هنر جدیدی از خودشون نشون می دن .

هنری که نشان از یک نوع عریان بودن جدیده . هنری که چشمان مردمان را هدف قرار داده .

هنر برهنگی ... هنر آلوده کردن چشمان من و تو ...

آدم بعضی وقتها آرزو می کنه ای کاش کور بودیم بابا... کی می تونه اون دنیا جواب این چشم زبون بسته رو بده ؟

 

 



نویسنده : سید مهدی » ساعت 8:59 عصر روز پنج شنبه 87 مرداد 3

<      1   2   3   4   5      >