سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تابستان 1387 - دل نوشته های یک سرباز



درباره نویسنده تابستان 1387 - دل نوشته های یک سرباز
سید مهدی
یک بسیجی - یک ایرانی - یک مبارز
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
یادداشت های گذشته ( سیاسی )
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
زمستان 1387
تابستان 1388
بهار 1388
پاییز 1388
زمستان 1388
بهار 1389
تابستان 1389
تابستان 89
پاییز 89
زمستان 89
بهار 90
تابستان 90


لینک دوستان
قصر شیرین
سجاده ای پر از یاس
سید مهدی پیشنمازی
نکته های جامانده (سید مهدی پیشنمازی
شجره طیبه
پهلوان
فدایی سید علی
سوال
فلورانس مهربون
کبوتر امام رضا
مهدیار دات بسیجی
به نام شهیدان خدایی
لبیک یا مهدی ،یا خامنه ای
افشا
دیوانه دل
مهر
یک بسیجی
مرکز فرهنگی شهید آوینی
مجاهد مجازی
کشکول صادق
خزانه دل
الحدید
الفاتح
دفاع مقدس
فرزند روح الله سرباز سید علی
سایت خبری رهپویان وصال شیراز
شیعه نیوز
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
نسل سرخ
وبلاگ شخصی سید محمد انجوی نژاد
جمعیت وبلاگ نویسان حامی مقاومت اسلامی
پهلوان
اندیشک
جنبش حمایت از دکتر احمدی نژاد
وبلاگ گروهی فصل انتظار
جنبش حمایت از دکتر احمدی نژاد
تا بیکرانه ها
جهاد مجازی
دور فلک
چریک گرافیک
منتقم
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
تابستان 1387 - دل نوشته های یک سرباز


لوگوی دوستان



آمار بازدید
بازدید کل :319697
بازدید امروز : 3
 RSS 

 

نیایش من با خدا

توصیه :

 اهل دلها بخوانند

 

خدای من ، سلام

خدای مهربونم من دوباره آمدم ...

با هزاران هزار شرمندگی و البته سر به زیرآمدم

خدای مهربونم ، اینقدر خجالت می کشم که توانی ندارم که در حضورت  سرم را بلند کنم . چرا که هر بار که  به پیشت آمدم ، مرا پر بار کردی ومن رفتم ، رفتم وبارِ نوری  راکه در من دمیدی خاموش کردم . بله من ...  با دستان خودم نورت را خاموش کردم . 

وحالا چگونه می توانم سرم را در پیشگاهت بلند کنم .

خدای من ، ای مهربانم ، من که پناهی جز تو ندارم . چون فقط تو را دارم . پس بگذار حتی با این بار سنگین ندامت و

خجالت سرم را بلند کنم ، بگذار ...

می دانستم که زیبایی ...

می دانستم که مهربانی ...

می دانستم ... 

اصلاً برای همین دوباره آمدم ...

می دانی خدا ... دوست ندارم که هر وقت در تنگنا قرار گرفتم به یادت بیافتم .

دوست ندارم هر وقت چیزی را از دست دادم به یادت بیافتم .

ودوست ندارم وقتی تو را از دست دادم به یادت بیافتم .

می دانم خدا ... تو همانی که درتنگناهایم و نه تنها در تنگناها ... بلکه در دارا بودنم و هم در نداری ، هر وقت صدایت زدم ، جوابم را دادی . نمی دانم که چرا این مهربانی هایت را بعضی وقت ها از خاطر می برم . این رحمتت ، این نعمتت ...

خدای من ، نمی دانم بنده خوبی برایت هستم یا نه ... نمی دانم  

ای کاش با من حرف می زدی

ای کاش با من درد دل می کردی

ای کاش می گفتی :  این کار را که کردی از دستت دلگیرم یا خوشحال

ای کاش به من نامه می دادی . ای کاش می آمدی و با هم قدم می زدیم .

ای کاش دست مهربانت را به من می دادی ... ای کاش دستانم را می فشردی ... ای کاش در چشمانم خیره می شدی .

چرا که دوست دارم با عقل ناچیز خودم وبا قلب بیمار خودم عاشقت بمانم . خدایا من کوچکم ، من ناچیزم ، می بینی ؟ حداقل این را می فهمم .  ولی اگربزرگی تو را از یاد بردم ، مهربانیت را از یاد بردم ، رحمتت را از یاد بردم ، بر من خرده نگیر . چون توان درک وجود تو را ندارم . چون ندیدم کسی به من اینقدر نعمت داده باشد وبا من اینقدر مهربان باشد و من به او  بی توجهی کنم در حالی که او از من چشم بر نداشته باشد و تو با من اینگونه هستی . ای عزیز من ، ای معشوق من ،ای خدای من ... ای خدای من ...

به یاد دارم کوچک که بودم ، پدر ومادرم در ازای خطایم تنبیهم می کردند . ولی در این روز اینگونه نیست . اما تو همیشه ... بله ، همیشه هوای من را داری ، می دانم ... تا آخر عمر .

 اگر خطایی کردم ، مرا سرزنش کردی ... تنبیهم کردی . واگر شکر نعمتت به جای آوردم یا خطایی از من سر نزد ، نعمتت افزون کردی .. رحمتت افزون کردی .

خدای من ، به من این نعمت را بده تا هر روز شکر نعمتت را به جای بیاورم . به من این توفیق را بده تا عاشقت بمانم .

ای خدای مهربانم ... ای خدا ... اگرعمری به من دادی ، توفیق بنده خالص بودنت را عطا کن و اگر اینگونه نبودم ، جانم را بگیر .

خدایا ، دستم کوتاه است به تو نمی رسد ، تو بیا  و دستم را بگیر

 

 

 

 

 



نویسنده : سید مهدی » ساعت 10:54 صبح روز سه شنبه 87 تیر 4

<      1   2   3   4   5